می مانی یا می روی؟
(1)
این جا کربلاست ، قطعه ای از بهشت .. سال ۶۱هجری قمری
شناخت حق کار سختی نیست و تو خوب میدانستی که حسین راست میگوید
پس چرا ندایش را لبیک نگفتی؟
میگفتند حسین کافر است از دین خارج شده ؟
تو که دیده بودی حسین نماز می خواند قرآن می خواند اصلا تو تا به حال بدی ای از حسین دیده بودی ؟؟؟
پس چرا ندایش را لبیک نگفتی؟
حق پذیر نبودی ... از همان اول
یادت می آید مداد رنگی های خواهرت را بدون اجازه برمی داشتی؟ ... این حق بود ؟
گاهی نگاهت دختر همسایه بقلی را هدف می رفت گاهی همسایه پشتی! ...این حق بود؟
خجالت میکشم بگویم ... سر مادرت ... این حق بود ؟
تو که به این حق ها عمل نکرده بودی چگونه از تو انتظار داشتم حق حسین را ادا کنی
(2)
گوش کن ...صدای سید مرتضی است :
مپندار که تنها عاشوریان را بدان بلا آزموده اند ولا غیر ... صحرای بلا به وسعت همه ی تاریخ است
ای دل تو چه می کنی ؟ می مانی یا می روی؟
داد از آن اختیار که ترا از حسین جدا کند!
(3)
اینجا زمین است، اتاق کوچک من . نفس های آخر سال 1389 هجری شمسی
جنگ شدیدی برپاست و نابرابر
شاطین جن و انس ، بزرگ (آمریکا و اسرائیل) و کوچک (سبزی فروش ها) یک طرف
من ، اخم های اراده ام ، لبخندهای قلبم ، مه شکن عقلم و از همه مهمتر مهربانی های خدایم؛ یک طرف
دلم به حال طرف اول می سوزد
اما نباید جنگ را دست کم گرفت
به یاری پرورگارمان تا آخر ایستاده ایم
یا علی مددی